آن بزرگمرد وارسته بيش از نيم قرن به تلاش و جهادى بىوقفه در جهت تعليم و تحقيق و تأليف در عرصههاى فقه و تفسير و قرآنپژوهى پرداخت و با پايمردى و سختكوشى هر چه تمامتر بنياد پويشى گران ارج را در عرصه نوانديشى دينى، فقهى و قرآنى در سطح مراكز علمى و فرهنگى و آموزشى و پژوهشى كشور پىريزى كرد كه آثار خجسته آن به گونهاى بالنده و فزاينده استمرار داشته و دارد. دستاورد تلاشهاى فكرى وى پرتأثيرترين و جريان سازترين دادههاى علمى در چرخه پويش متعالى انديشه ناب وحيانى بوده و از رهگذر اين تلاش و پويش مبارك، ماندگارترين آثار گرانسنگ علمى را در اين عرصه به يادگار نهاده است.
برخى از تأليفات آن متفكّر ارجمند در نوع خود بىنظير و غيرقابل مقايسه با آثار ديگر است.
تأليف دهها كتاب ارزشمند در عرصههاى مختلف علوم و معارف دينى، نگارش دهها مقاله تحقيقى در زمينههاى گوناگون فقهى، تفسيرى، سياسى، كلامى، معرفتى، ادبى و... ايراد سخنرانىهاى علمى در مجامع و كنگرههاى بزرگ علمى داخل و خارج، تدريس در عالىترين سطوح فقه و تفسير و علوم قرآنى در مهمترين مراكز حوزوى و آموزش عالى. همكارى علمى مؤثر با عالى رتبهترين مراكز و مؤسسات علمى - آموزشى حوزه و دانشگاه، حضور عالمانه در بسيارى از دانشنامهها و موسوعهها و نشريات علمى و... همه آنچه ياد شده افزون بر رسالت سنگين فقاهت و مرجعيّت، از جمله تلاشهاى سترگ ايشان در ميدان جهاد علمى و عملى است.
بررسى ويژگىهاى كمنظير فكرى، علمى، عملى و شخصيّتى ايشان خود نيازمند پردازشى ويژه و مجالى گسترده است. چنان كه بررسى روش علمى ايشان در تدريس و تحقيق و تأليف و نيز كتابشناسى و سرگذشت پژوهى آن انديشور فرزانه وظيفهاى بايسته و لازم است.
فصلنامه پژوهشهاى قرآنى و دستاندركاران و نويسندگانى كه در مكتب فكرى استاد علامه شاگردى كردهاند و از نخستين روزهاى شكلگيرى فصلنامه از خرمن پرفيض دانش ايشان بهرهها برده و خوشهها چيدهاند، بر خود فرض مىدانند كه در حدّ توان و بضاعت خود و نه در شأن بلند و والاى استاد، وظيفه بايسته خويش را بگزراند. به همين دليل در آينده نزديك شمارهاى ويژه به يادبود آن فقيد علم و تحقيق عرضه خواهيم كرد.
اينك در اين مجال، ضمن عرض تسليت فقدان اسفبار حضرت ايشان به همه رهپويان عرصه دانش و پژوهش بويژه قرآنپژوهان گرامى، به ارائه آخرين سخنرانى منتشر نشده حضرت استاد كه يك روز، پيش از ارتحال ايشان در همايش تجليل از دينپژوهان برتر كشور در قم ارائه گرديده دست مىيازيم.
در اين سخنرانى چنان كه مىنگريد يكى از دغدغهها و پرسشهاى بنيادين و بسيار بااهميّت در مقوله روش تفسير و نقش سنت و روايات در اين ميان مطرح شده و پاسخى كه دستاورد سالها تأمل و كاوش استاد بوده و چنان كه خود فرمودهاند تاكنون طرح نشده و نگارش نيافته بوده ارائه شده است.
پرسش مطرح شده اين است كه: چگونه علامه طباطبايى با آن كه خود بر نيازمند نبودن تفسير قرآن به غير قرآن - حتّى روايات - تصريح كرده، و بر تفسير قرآن به وسيله قرآن بسنده و تأكيد فرموده، با اين حال در مقام عمل و در جاى جاى تفسير گرانسنگ خويش - الميزان - از روايات پيامبر و اهل بيتعليهم السلام فراوان بهره جسته است. اين تناقض نمايى در ايده و عمل علامه چگونه پاسخ خواهد يافت؟
در پايان سخن استاد وعده عرضه چندين نكته ديگر از اين دست مطرح شده اما دريغ و افسوس كه استاد يگانه ما فرداى آن روز دعوت حق را اجابت كرد و ما را از روشناى شمع وجود ذىجودش محروم ساخت.
آرى او به ابديّت پيوست و پيكرش درون مغاك آرميد، اما نام و ياد او و پرتو انديشهاش زمين و زمان را معطّر ساخت. يادش گرامى و راهش پررهرو باد.
با سپاس از دبيرخانه دينپژوهان كشور كه متن اين سخنرانى را در اختيار ما نهادند. يادآورى مىشود كه آنچه در ميان كروشه گذاشته شده تيترهاى پيشنهادى ما جملاتى مىباشد كه از سخنان ديگر استاد استفاده شده و جهت تكميل مراد ايشان افزوده شده است.
پژوهشهاى قرآنى
بسيار خوشوقتم كه خود را در جمع پژوهشگران و محققان دينى كه مايه افتخارند، مىبينم. اساساً حوزه با وجود پژوهشگران و انديشمندانى مانند شما اميدواركننده است و من از مدتها پيش به روند حوزه، خوشبين بوده و هستم. شما هماهنگ با ابزار زمان و ابزار جهانى به تقويت و ترويج دين برخاستهايد و اين حاكى، از روشنبينى شماست. بنده اين افتخار را دارم كه بتوانم خودم را يكى از شما به حساب آورم.
براى سخن امروز چند مطلب به نظرم رسيده كه براى من همواره دغدغهآفرين بوده و مرا رنج مىداده و گمان مىكنم براى شما نيز دغدغه است، لذا طبق مرسوم خودم در جمع فضلا مطرح مىكنم و از فكرشان استمدادمى جويم.
يكى از آن دغدغهها كه هميشه بنده را آزار مىداده، مسألهاى است كه علامه طباطبايى (قدس سرهالشريف) مطرح فرموده است.
علامه يكى از متفكّرين و انديشمندان سطح بالاى عصر اخير است و اين تفسير شريف الميزان، مجموعهاى از افكار نو و تحقيقات والاى اين مرد بزرگ است. ولى مشكل اين است كه امثال بنده نوعاً به بعضى نكات دقيقى كه ايشان در اين كتاب پرارزش به وديعه نهاده كمتر توجه مىكنيم و چه بسا برخى نكات قابل توجه را خيلى عادى مىنگريم يا سعى مىكنيم نپذيريم. علامه بسيار بزرگ است و افكارش نيز بسيار بزرگ است و بايد در آنها تعمق كرد.
يكى از مطالبى كه ايشان مطرح كردهاند، همين تفسير قرآن به قرآن است. وى تصريح مىكند كه نبايستى در تفسير و فهم آيات قرآنى از غير قرآن بهره گرفت، گرچه آن غير، احاديث و روايات باشد و اساساً مىگويد براى روايات، در كنار قرآن و در مقام فهم قرآن هيچ اعتبارى نيست. و بايد قرآن را با خود قرآن فهميد. و قرآن كه خود «تبيان كل شىء» است، حاشا أن لا يكون تبياناً لنفسه. اين را همه در عبارت ايشان مىبينيم. اما آنچه مايه تأمّل و تفكّر است، اين است كه خود علامه (رضواناللَّه عليه) وقتى به سراغ آيات مىرود با ذهنى الهام يافته از روايات به سراغ آيات مىرود؛ يعنى پيداست كه وقتى آيه را تفسير مىكند، ذهنيّتى دارد كه از روايات گرفته است.
اين نكتهاى بس دغدغهانگيز است و لذا راه حلّى كه براى اين مشكل به نظرم رسيده در جمع فضلاى دوره تخصصى تفسير گفتهام و براى شما هم مىخواهم عرض كنم، ولى هنوز روى كاغذ نيامده است. بنده تا مطلبى را چندين بار در جمع فضلا مطرح نكنم، روى كاغذ نمىآورم.
پيش از ورود به مطلب، بايد توجه داشت، اصولاً تفسير در جايى است كه مشكلى در آيه به وجود آيد و گرنه ترجمه آيات، تفسير نخواهد بود. مثلاً در باب تعريف «تفسير به رأى» اختلافى ميان آقاى خويى و علامه به نظر مىرسد. آقاى خويى مىفرمايند اگر كسى طبق قواعد مقرره در مقام محاوره به سراغ آيات برود و آيات را تفسير كند، اين تفسير، تفسير به رأى نيست و اگر بر خلاف قواعد مقرره فهم محاورات به سراغ آيه برود، اين تفسير به رأى است. علامه مىفرمايد: «اساساً اگر براى فهم آيات به سراغ قواعد مقرره بروى، اين تفسير به رأى است».
اين تناقض ميان سخن اين دو مرد بزرگوار كه هر يك استوانه تفسير هستند، ديده مىشود. ولى علامه نظر به آيات مشكله دارد؛ چون تفسير، «كشف القناع عن اللفظ المشكل» است. اگر اشكال و ابهام و پيچيدگى در لفظ آيه وجود داشته باشد كه لفظ نتواند گوياى معناى خود باشد، مفسّر كار خود را انجام مىدهد و به كمك ابزار مناسبى كه در اختيار دارد رفع مشكل مىكند و اين تفسير است. لذا ايشان مىفرمايد اگر در موردى با اين ابزار متعارف در پى حل مشكل باشى، امكان نخواهد داشت و اين تحميل بر قرآن است. اما آقاى خويى كه استناد به قواعد مقرره را مجاز مىشمارد و مصداق تفسير به رأى نمىداند، به اين گونه موارد نظر ندارد؛ بلكه مراد ايشان فهم معناى ظاهر عبارت آيه است. و لذا خود ايشان در آخر، مىفرمايد: «گرچه استناد به قواعد مقرره براى فهم قرآن، تفسير نيست.: يعنى آخر سخن ايشان با سخن علامه تلاقى دارد و مطابق مىگردد.
مثلاً در آيه «فمن حجّ البيت أو اعتمر فلاجناح عليه أن يطّوّف بهما» (بقره /158) براى مفسّر مشكل به وجود مىآيد؛ زيرا «لاجناح» يعنى گناهى نيست، حال آن كه سعى بين صفا و مروه واجب و ركن است. چگونه قرآن مىگويد: «لاجناح». علامه مىگويد چگونه مىتوان با قواعد مقرره اين اشكال را از آيه رفع كرد. بنابراين محطّ نظر علامه و بزرگان، آيات مشكل و راهحلّ تفسير چنين آياتى است.
در باب استفاده از روايات براى تفسير قرآن نيز وقتى علامه مىفرمايد نبايستى به سراغ روايات رفت و از راه آن آيه را معنا كرد، اين «سراغ روايت رفتن» دو قسم است، يكى اين كه از اين روايت ]و به كمك اين روايت[ معنايى به دهان آيه بگذاريم، اين قسم لايمكن، زيرا قرآن بايد خودش گوياى حقيقت خودش باشد، و اين كه روايت بگويد معناى آيه اين است و خود آيه گوياى اين نباشد، پذيرفته نيست؛ حاشا و كلاّ. قرآن خودش «بيانٌ للناس» است، «بصائر» و «نور» و «تبيان» است. اين كه قرآن چيزى بگويد و كسى ديگر بگويد معناى اين سخن چنين است، معنا ندارد. و در اين صورت قرآن «تبيان» نخواهد بود. بنابراين حل مشكل و پاسخ موضوع اينجاست كه يك بار به سراغ روايت مىرويم، براى اين كه اين روايت، معنايى را به دهان آيه بگذارد اين را علامه منكر است. اما اگر به سراغ روايت برويم، براى اين كه فضايى را براى ما باز كند و ما را در فضايى قرار دهد كه از خود آيه مطلبى را بفهميم، اين پذيرفتنى است.
امروزه اين مسأله روشن است كه اسلوب قرآن، اسلوب گفتارى است نه نوشتارى. و زبان قرآن، زبان گفتارى است؛ نه نوشتارى. ويژگى اسلوب گفتارى اين است كه در آن متكلّم به ذهنيّت مخاطب خاصّ تكيه مىكند. برخلاف اسلوب نوشتارى كه بر ذهنيّت مخاطب خاصّى تكيه نبايد داشته باشد؛ بلكه تكيه وى بايد بر مدلول الفاظ باشد و اگر بخواهد خارج از اين محدوده سخن بگويد، بايد سخن وى داراى قرائن لازم باشد، چون مخاطب خاصّ ندارد و همه خوانندگان در همه جهان، تا ابديّت مخاطب او هستند، و لذا نبايد و حق ندارد بر ذهنيّتى خاصّ يا بر قرائن موجود در مجلس و مقام تخاطب تكيه كند. اما در گفتار، اين حق براى گوينده هست. در اين ميان قرآن، چون با اسلوب گفتارى است، بر ذهنيّت مخاطبان خاصّ و قرائن موجود در زمان و حال تخاطب تكيه كرده است.
اكنون اگر شما بخواهيد قرآن را بفهميد، بايد برويد و كنار آن مخاطبان خاصّ كه حاضر بودهاند بنشينيد و به قرآن گوش فرادهيد تا بفهميد. و بايد همان ذهنيّتى كه آنها داشتهاند براى شما به وجود آيد، آن گاه كنار آن بنشينيد و قرآن نيز بىهيچ ابهامى با زيبايى مطلب را بگويد.
در اين ميان نقش روايات، اين است كه دست شما را مىگيرد و به هزار و چهارصد سال پيش مىبَرَد و در كنار عرب مخاطب آيه مىنشاند و به شما ذهنيّتى همانند آنها مىدهد و فضايى مانند همان فضايى كه آنها در آن قرار داشتند، براى شما ايجاد مىكند، آن گاه مىگويد اكنون به قرآن گوش فرا ده، وقتى گوش فرامىدهى مىبينى بسيار زيبا سخن مىگويد و هيچ ابهامى ندارد. بنابراين روايت نيامده معنا به دهان آيه بگذارد؛ بلكه فضايى ايجاد مىكند تا تو از خود قرآن مطلب را دريافت كنى.
چند مثال براى اين بيان مىزنم.
]مثال نخست، آيه سعى صفا و مروه[
يك مثال همان آيهاى است كه عرض شد. وقتى پس از 1400 سال به سراغ اين آيه مىرويم: «فمن حجّ البيت او اعتمر فلاجناح عليه أن يطّوّف بهما» (بقره /158) اين مشكل است؛ چون نمىدانيم در چه فضايى و به چه مناسبتى نازل شده و مخاطبان آيه چه ذهنيّتى داشتهاند و لذا مبهم است. سپس به سراغ امام صادقعليه السلام مىرويم. حضرت براى ما توضيح مىدهد و ما را به آن فضا مىبرد و مىگويد: در «عمرة القضا» پس از صلح حديبيه، بنابر توافق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با مشركين قرار بر اين شد كه مسلمانان سال آينده يعنى سال هفتم هجرى براى انجام عمره به مكّه بروند و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با آنها شرط كرد كه وقتى مىآييم بايد سه روز مكه را تخليه كنيد و تمام بتها را از اطراف خانه و از كوه صفا و مروه كه دو بت اساف و نائله بر آنها نصب شده بودند برداريد. آنها نيز همين كار را كردند و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان رفتند و حج را انجام دادند. سه روز گذشت و بتها به جاى اول برگشتند، ولى جمعى از صحابه به عللى هنوز سعى را بجا نياورده بودند. وقتى براى انجام سعى آمدند، ديدند كه بتها برگشتهاند. «فتحرّج المسلمون»، يعنى فكر كردند اگر الآن با وجود اين بتها بخواهند سعى كنند گناه خواهد بود. احساس حرج كردند. در اين جا بود كه اين آيه نازل شد و به آنان گفت شما احساس حرج نكنيد «إنّ الصفا و المروة من شعائر اللَّه (با قطع نظر از بتهايى كه بر روى آن است) فمن حجّ البيت أو اعتمر فلاجناح عليه أن يطّوّف بهما» بنابراين آيه دفع توهّم حظر (ممنوعيّت طواف) مىكند.
پس مىبينيم امام صادقعليه السلام با اين توضيح خود آيه را معنا نكرده، بلكه فقط فضايى را كه آيه در آن نازل شده براى شما زنده كرده و ذهنيّتى را كه مسلمانان در آن موقع داشتهاند براى شما فراهم كرده، گويا در آن فضا قرار داريد و نشسته به آيه گوش فرامىدهيد و مىبينيد كه آيه هيچ ابهامى ندارد.
يا مثلاً در آيه وضو، زراره از امامعليه السلام مىپرسد: «من أين عرفت أنّ المسح ببعض الرأس...» يعنى تو از كجاى قرآن اين را به دست آوردى؟ حضرت فرمود: «لمكان الباء» تا اين را فرمود، زراره فهميد؛ چون او عرب است و مىداند قصّه چيست. امام صادقعليه السلام نيز يك عرب اصيل است. با اين سخن امامعليه السلام همان فهمى كه حضرت از آيه داشت براى زراره هم حاصل شد. بنابراين امام صادقعليه السلام آيه را معنا نكرد، راه فهم آيه را به او نشان داد. در اين جا كلمه مسح، خود متعدّى است و نيازى به حرف تعديه ندارد. اگر خداوند مىفرمود «وامسحوا رؤوسكم» بايد تمام سر را مسح مىكرديم چنان كه در «فاغسلوا وجوهكم» تمام صورت را مىشوييم. خداوند يك باء اضافه كرده كه به معناى الصاق است و آن را در فعل مسح تضمين كرد؛ بنابراين تكليف چنين است: «إلصاق المسح بالرأس» يعنى تكليف متوضّى «مسح الرأس» نيست، «الصاق المسح بالرأس» است. بنابراين با همان دستى كه آب وضو در آن هست بر سر مىگذاريم و مقدارى مىكشيم، الصاق مسح به رأس محقق شده و تكليف ساقط شده چون امتثال تحقق يافته است. مىبينيم كه امامعليه السلام با يك اشاره به زراره فهماند كه اين لزوم مسح قسمتى از سر را از باء فهميدهام. و لذا تفسير نفرمود، بلكه زراره را در فضاى خاصى قرار داد تا همان گونه كه امامعليه السلام از آيه فهميده است، او نيز بفهمد.
بنابراين اگر به سراغ روايات رفتن براى فهم قرآن، براى اين باشد كه معنايى را از روايات بگيريم و در دهان آيه بگذاريم، اين چيزى است كه علاّمه با آن مخالفت دارد، اما اگر معنا اين باشد كه به كمك روايت در فضايى قرار بگيريم كه ما خودمان بفهميم، اين صحيح است. لذا ايشان مىفرمايد: بعد از آن كه به سراغ روايات رفتى و اين ذهنيّت برايت حاصل شد، كنار آيه بنشين ببين واقعاً آيه همين معنى را مىگفته و تو در فضاى آن نبودهاى يا اين كه تحميل بر قرآن است.
در نتيجه اگر چه عملاً ذهنيتى خاص به كمك روايت ايجاد مىشود و به فهم آيه كمك مىكند، اما اين بدان معنى نيست كه روايت، معنايى را بر آيه تحميل كرده و آيه، خود، گويا نبوده است؛ بلكه هم اكنون، آيه خود گوياى اين حقيقت است.
اين گونه مطالب در كلمات بزرگان هست و ما بايد از اين نكات با نگاه سطحى نگذريم.
نكات ديگرى نيز بود كه وقت اجازه نمىدهد و انشاءاللَّه در مجال مناسبى خدمت شما عرض مىكنم.
والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.