تفسير قرآن به قرآن و جايگاه سنت

پدیدآورمحمدهادی معرفت

نشریهپژوهش‌های قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیعقل و دین

share 2208 بازدید
تفسير قرآن به قرآن و جايگاه سنت

محمد هادي معرفت
در روزهاى پايانى سال 1427 قمرى كه در كشاكش آماده‏سازى اين شماره بوديم، ناگاه موج سهمگين حادثه ما را به سختى نواخت و داغ و دريغى بس ناگوار بر جانمان نشاند. فقدان دردناك بزرگمرد عرصه انديشه دينى و قرآنى، پاسدار توانمند معارف وحيانى، طلايه‏دار پژوهش‏هاى عالمانه در تفسير و علوم قرآنى، فقيه فرزانه و مفسّر ارجمند آيةاللَّه محمد هادى معرفت (قدس‏اللَّه نفسه الزّكيّه) فاجعه زيانبار و ثلمه‏اى بزرگ بود كه هرگز التيام نخواهد پذيرفت.
آن بزرگمرد وارسته بيش از نيم قرن به تلاش و جهادى بى‏وقفه در جهت تعليم و تحقيق و تأليف در عرصه‏هاى فقه و تفسير و قرآن‏پژوهى پرداخت و با پايمردى و سخت‏كوشى هر چه تمام‏تر بنياد پويشى گران ارج را در عرصه نوانديشى دينى، فقهى و قرآنى در سطح مراكز علمى و فرهنگى و آموزشى و پژوهشى كشور پى‏ريزى كرد كه آثار خجسته آن به گونه‏اى بالنده و فزاينده استمرار داشته و دارد. دستاورد تلاشهاى فكرى وى پرتأثيرترين و جريان سازترين داده‏هاى علمى در چرخه پويش متعالى انديشه ناب وحيانى بوده و از رهگذر اين تلاش و پويش مبارك، ماندگارترين آثار گرانسنگ علمى را در اين عرصه به يادگار نهاده است.
برخى از تأليفات آن متفكّر ارجمند در نوع خود بى‏نظير و غيرقابل مقايسه با آثار ديگر است.
تأليف ده‏ها كتاب ارزشمند در عرصه‏هاى مختلف علوم و معارف دينى، نگارش ده‏ها مقاله تحقيقى در زمينه‏هاى گوناگون فقهى، تفسيرى، سياسى، كلامى، معرفتى، ادبى و... ايراد سخنرانى‏هاى علمى در مجامع و كنگره‏هاى بزرگ علمى داخل و خارج، تدريس در عالى‏ترين سطوح فقه و تفسير و علوم قرآنى در مهم‏ترين مراكز حوزوى و آموزش عالى. همكارى علمى مؤثر با عالى رتبه‏ترين مراكز و مؤسسات علمى - آموزشى حوزه و دانشگاه، حضور عالمانه در بسيارى از دانشنامه‏ها و موسوعه‏ها و نشريات علمى و... همه آنچه ياد شده افزون بر رسالت سنگين فقاهت و مرجعيّت، از جمله تلاشهاى سترگ ايشان در ميدان جهاد علمى و عملى است.
بررسى ويژگى‏هاى كم‏نظير فكرى، علمى، عملى و شخصيّتى ايشان خود نيازمند پردازشى ويژه و مجالى گسترده است. چنان كه بررسى روش علمى ايشان در تدريس و تحقيق و تأليف و نيز كتابشناسى و سرگذشت پژوهى آن انديشور فرزانه وظيفه‏اى بايسته و لازم است.
فصلنامه پژوهشهاى قرآنى و دست‏اندركاران و نويسندگانى كه در مكتب فكرى استاد علامه شاگردى كرده‏اند و از نخستين روزهاى شكل‏گيرى فصلنامه از خرمن پرفيض دانش ايشان بهره‏ها برده و خوشه‏ها چيده‏اند، بر خود فرض مى‏دانند كه در حدّ توان و بضاعت خود و نه در شأن بلند و والاى استاد، وظيفه بايسته خويش را بگزراند. به همين دليل در آينده نزديك شماره‏اى ويژه به يادبود آن فقيد علم و تحقيق عرضه خواهيم كرد.
اينك در اين مجال، ضمن عرض تسليت فقدان اسف‏بار حضرت ايشان به همه ره‏پويان عرصه دانش و پژوهش بويژه قرآن‏پژوهان گرامى، به ارائه آخرين سخنرانى منتشر نشده حضرت استاد كه يك روز، پيش از ارتحال ايشان در همايش تجليل از دين‏پژوهان برتر كشور در قم ارائه گرديده دست مى‏يازيم.
در اين سخنرانى چنان كه مى‏نگريد يكى از دغدغه‏ها و پرسشهاى بنيادين و بسيار بااهميّت در مقوله روش تفسير و نقش سنت و روايات در اين ميان مطرح شده و پاسخى كه دستاورد سالها تأمل و كاوش استاد بوده و چنان كه خود فرموده‏اند تاكنون طرح نشده و نگارش نيافته بوده ارائه شده است.
پرسش مطرح شده اين است كه: چگونه علامه طباطبايى با آن كه خود بر نيازمند نبودن تفسير قرآن به غير قرآن - حتّى روايات - تصريح كرده، و بر تفسير قرآن به وسيله قرآن بسنده و تأكيد فرموده، با اين حال در مقام عمل و در جاى جاى تفسير گران‏سنگ خويش - الميزان - از روايات پيامبر و اهل بيت‏عليهم السلام فراوان بهره جسته است. اين تناقض نمايى در ايده و عمل علامه چگونه پاسخ خواهد يافت؟
در پايان سخن استاد وعده عرضه چندين نكته ديگر از اين دست مطرح شده اما دريغ و افسوس كه استاد يگانه ما فرداى آن روز دعوت حق را اجابت كرد و ما را از روشناى شمع وجود ذى‏جودش محروم ساخت.
آرى او به ابديّت پيوست و پيكرش درون مغاك آرميد، اما نام و ياد او و پرتو انديشه‏اش زمين و زمان را معطّر ساخت. يادش گرامى و راهش پررهرو باد.
با سپاس از دبيرخانه دين‏پژوهان كشور كه متن اين سخنرانى را در اختيار ما نهادند. يادآورى مى‏شود كه آنچه در ميان كروشه گذاشته شده تيترهاى پيشنهادى ما جملاتى مى‏باشد كه از سخنان ديگر استاد استفاده شده و جهت تكميل مراد ايشان افزوده شده است.
پژوهشهاى قرآنى
بسيار خوشوقتم كه خود را در جمع پژوهشگران و محققان دينى كه مايه افتخارند، مى‏بينم. اساساً حوزه با وجود پژوهشگران و انديشمندانى مانند شما اميدواركننده است و من از مدتها پيش به روند حوزه، خوش‏بين بوده و هستم. شما هماهنگ با ابزار زمان و ابزار جهانى به تقويت و ترويج دين برخاسته‏ايد و اين حاكى، از روشن‏بينى شماست. بنده اين افتخار را دارم كه بتوانم خودم را يكى از شما به حساب آورم.
براى سخن امروز چند مطلب به نظرم رسيده كه براى من همواره دغدغه‏آفرين بوده و مرا رنج مى‏داده و گمان مى‏كنم براى شما نيز دغدغه است، لذا طبق مرسوم خودم در جمع فضلا مطرح مى‏كنم و از فكرشان استمدادمى جويم.
يكى از آن دغدغه‏ها كه هميشه بنده را آزار مى‏داده، مسأله‏اى است كه علامه طباطبايى (قدس سره‏الشريف) مطرح فرموده است.
علامه يكى از متفكّرين و انديشمندان سطح بالاى عصر اخير است و اين تفسير شريف الميزان، مجموعه‏اى از افكار نو و تحقيقات والاى اين مرد بزرگ است. ولى مشكل اين است كه امثال بنده نوعاً به بعضى نكات دقيقى كه ايشان در اين كتاب پرارزش به وديعه نهاده كمتر توجه مى‏كنيم و چه بسا برخى نكات قابل توجه را خيلى عادى مى‏نگريم يا سعى مى‏كنيم نپذيريم. علامه بسيار بزرگ است و افكارش نيز بسيار بزرگ است و بايد در آنها تعمق كرد.
يكى از مطالبى كه ايشان مطرح كرده‏اند، همين تفسير قرآن به قرآن است. وى تصريح مى‏كند كه نبايستى در تفسير و فهم آيات قرآنى از غير قرآن بهره گرفت، گرچه آن غير، احاديث و روايات باشد و اساساً مى‏گويد براى روايات، در كنار قرآن و در مقام فهم قرآن هيچ اعتبارى نيست. و بايد قرآن را با خود قرآن فهميد. و قرآن كه خود «تبيان كل شى‏ء» است، حاشا أن لا يكون تبياناً لنفسه. اين را همه در عبارت ايشان مى‏بينيم. اما آنچه مايه تأمّل و تفكّر است، اين است كه خود علامه (رضوان‏اللَّه عليه) وقتى به سراغ آيات مى‏رود با ذهنى الهام يافته از روايات به سراغ آيات مى‏رود؛ يعنى پيداست كه وقتى آيه را تفسير مى‏كند، ذهنيّتى دارد كه از روايات گرفته است.
اين نكته‏اى بس دغدغه‏انگيز است و لذا راه حلّى كه براى اين مشكل به نظرم رسيده در جمع فضلاى دوره تخصصى تفسير گفته‏ام و براى شما هم مى‏خواهم عرض كنم، ولى هنوز روى كاغذ نيامده است. بنده تا مطلبى را چندين بار در جمع فضلا مطرح نكنم، روى كاغذ نمى‏آورم.

[بهره‏ورى از روايت در تفسير آيه]

پيش از ورود به مطلب، بايد توجه داشت، اصولاً تفسير در جايى است كه مشكلى در آيه به وجود آيد و گرنه ترجمه آيات، تفسير نخواهد بود. مثلاً در باب تعريف «تفسير به رأى» اختلافى ميان آقاى خويى و علامه به نظر مى‏رسد. آقاى خويى مى‏فرمايند اگر كسى طبق قواعد مقرره در مقام محاوره به سراغ آيات برود و آيات را تفسير كند، اين تفسير، تفسير به رأى نيست و اگر بر خلاف قواعد مقرره فهم محاورات به سراغ آيه برود، اين تفسير به رأى است. علامه مى‏فرمايد: «اساساً اگر براى فهم آيات به سراغ قواعد مقرره بروى، اين تفسير به رأى است».
اين تناقض ميان سخن اين دو مرد بزرگوار كه هر يك استوانه تفسير هستند، ديده مى‏شود. ولى علامه نظر به آيات مشكله دارد؛ چون تفسير، «كشف القناع عن اللفظ المشكل» است. اگر اشكال و ابهام و پيچيدگى در لفظ آيه وجود داشته باشد كه لفظ نتواند گوياى معناى خود باشد، مفسّر كار خود را انجام مى‏دهد و به كمك ابزار مناسبى كه در اختيار دارد رفع مشكل مى‏كند و اين تفسير است. لذا ايشان مى‏فرمايد اگر در موردى با اين ابزار متعارف در پى حل مشكل باشى، امكان نخواهد داشت و اين تحميل بر قرآن است. اما آقاى خويى كه استناد به قواعد مقرره را مجاز مى‏شمارد و مصداق تفسير به رأى نمى‏داند، به اين گونه موارد نظر ندارد؛ بلكه مراد ايشان فهم معناى ظاهر عبارت آيه است. و لذا خود ايشان در آخر، مى‏فرمايد: «گرچه استناد به قواعد مقرره براى فهم قرآن، تفسير نيست.: يعنى آخر سخن ايشان با سخن علامه تلاقى دارد و مطابق مى‏گردد.
مثلاً در آيه «فمن حجّ البيت أو اعتمر فلاجناح عليه أن يطّوّف بهما» (بقره /158) براى مفسّر مشكل به وجود مى‏آيد؛ زيرا «لاجناح» يعنى گناهى نيست، حال آن كه سعى بين صفا و مروه واجب و ركن است. چگونه قرآن مى‏گويد: «لاجناح». علامه مى‏گويد چگونه مى‏توان با قواعد مقرره اين اشكال را از آيه رفع كرد. بنابراين محطّ نظر علامه و بزرگان، آيات مشكل و راه‏حلّ تفسير چنين آياتى است.
در باب استفاده از روايات براى تفسير قرآن نيز وقتى علامه مى‏فرمايد نبايستى به سراغ روايات رفت و از راه آن آيه را معنا كرد، اين «سراغ روايت رفتن» دو قسم است، يكى اين كه از اين روايت ]و به كمك اين روايت[ معنايى به دهان آيه بگذاريم، اين قسم لايمكن، زيرا قرآن بايد خودش گوياى حقيقت خودش باشد، و اين كه روايت بگويد معناى آيه اين است و خود آيه گوياى اين نباشد، پذيرفته نيست؛ حاشا و كلاّ. قرآن خودش «بيانٌ للناس» است، «بصائر» و «نور» و «تبيان» است. اين كه قرآن چيزى بگويد و كسى ديگر بگويد معناى اين سخن چنين است، معنا ندارد. و در اين صورت قرآن «تبيان» نخواهد بود. بنابراين حل مشكل و پاسخ موضوع اين‏جاست كه يك بار به سراغ روايت مى‏رويم، براى اين كه اين روايت، معنايى را به دهان آيه بگذارد اين را علامه منكر است. اما اگر به سراغ روايت برويم، براى اين كه فضايى را براى ما باز كند و ما را در فضايى قرار دهد كه از خود آيه مطلبى را بفهميم، اين پذيرفتنى است.

[قرآن و زبان گفتارى]

امروزه اين مسأله روشن است كه اسلوب قرآن، اسلوب گفتارى است نه نوشتارى. و زبان قرآن، زبان گفتارى است؛ نه نوشتارى. ويژگى اسلوب گفتارى اين است كه در آن متكلّم به ذهنيّت مخاطب خاصّ تكيه مى‏كند. برخلاف اسلوب نوشتارى كه بر ذهنيّت مخاطب خاصّى تكيه نبايد داشته باشد؛ بلكه تكيه وى بايد بر مدلول الفاظ باشد و اگر بخواهد خارج از اين محدوده سخن بگويد، بايد سخن وى داراى قرائن لازم باشد، چون مخاطب خاصّ ندارد و همه خوانندگان در همه جهان، تا ابديّت مخاطب او هستند، و لذا نبايد و حق ندارد بر ذهنيّتى خاصّ يا بر قرائن موجود در مجلس و مقام تخاطب تكيه كند. اما در گفتار، اين حق براى گوينده هست. در اين ميان قرآن، چون با اسلوب گفتارى است، بر ذهنيّت مخاطبان خاصّ و قرائن موجود در زمان و حال تخاطب تكيه كرده است.
اكنون اگر شما بخواهيد قرآن را بفهميد، بايد برويد و كنار آن مخاطبان خاصّ كه حاضر بوده‏اند بنشينيد و به قرآن گوش فرادهيد تا بفهميد. و بايد همان ذهنيّتى كه آنها داشته‏اند براى شما به وجود آيد، آن گاه كنار آن بنشينيد و قرآن نيز بى‏هيچ ابهامى با زيبايى مطلب را بگويد.
در اين ميان نقش روايات، اين است كه دست شما را مى‏گيرد و به هزار و چهارصد سال پيش مى‏بَرَد و در كنار عرب مخاطب آيه مى‏نشاند و به شما ذهنيّتى همانند آنها مى‏دهد و فضايى مانند همان فضايى كه آنها در آن قرار داشتند، براى شما ايجاد مى‏كند، آن گاه مى‏گويد اكنون به قرآن گوش فرا ده، وقتى گوش فرامى‏دهى مى‏بينى بسيار زيبا سخن مى‏گويد و هيچ ابهامى ندارد. بنابراين روايت نيامده معنا به دهان آيه بگذارد؛ بلكه فضايى ايجاد مى‏كند تا تو از خود قرآن مطلب را دريافت كنى.
چند مثال براى اين بيان مى‏زنم.
]مثال نخست، آيه سعى صفا و مروه[
يك مثال همان آيه‏اى است كه عرض شد. وقتى پس از 1400 سال به سراغ اين آيه مى‏رويم: «فمن حجّ البيت او اعتمر فلاجناح عليه أن يطّوّف بهما» (بقره /158) اين مشكل است؛ چون نمى‏دانيم در چه فضايى و به چه مناسبتى نازل شده و مخاطبان آيه چه ذهنيّتى داشته‏اند و لذا مبهم است. سپس به سراغ امام صادق‏عليه السلام مى‏رويم. حضرت براى ما توضيح مى‏دهد و ما را به آن فضا مى‏برد و مى‏گويد: در «عمرة القضا» پس از صلح حديبيه، بنابر توافق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با مشركين قرار بر اين شد كه مسلمانان سال آينده يعنى سال هفتم هجرى براى انجام عمره به مكّه بروند و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با آنها شرط كرد كه وقتى مى‏آييم بايد سه روز مكه را تخليه كنيد و تمام بت‏ها را از اطراف خانه و از كوه صفا و مروه كه دو بت اساف و نائله بر آنها نصب شده بودند برداريد. آنها نيز همين كار را كردند و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان رفتند و حج را انجام دادند. سه روز گذشت و بتها به جاى اول برگشتند، ولى جمعى از صحابه به عللى هنوز سعى را بجا نياورده بودند. وقتى براى انجام سعى آمدند، ديدند كه بتها برگشته‏اند. «فتحرّج المسلمون»، يعنى فكر كردند اگر الآن با وجود اين بتها بخواهند سعى كنند گناه خواهد بود. احساس حرج كردند. در اين جا بود كه اين آيه نازل شد و به آنان گفت شما احساس حرج نكنيد «إنّ الصفا و المروة من شعائر اللَّه (با قطع نظر از بتهايى كه بر روى آن است) فمن حجّ البيت أو اعتمر فلاجناح عليه أن يطّوّف بهما» بنابراين آيه دفع توهّم حظر (ممنوعيّت طواف) مى‏كند.
پس مى‏بينيم امام صادق‏عليه السلام با اين توضيح خود آيه را معنا نكرده، بلكه فقط فضايى را كه آيه در آن نازل شده براى شما زنده كرده و ذهنيّتى را كه مسلمانان در آن موقع داشته‏اند براى شما فراهم كرده، گويا در آن فضا قرار داريد و نشسته به آيه گوش فرامى‏دهيد و مى‏بينيد كه آيه هيچ ابهامى ندارد.

[مثال دوم، آيه وضو]

يا مثلاً در آيه وضو، زراره از امام‏عليه السلام مى‏پرسد: «من أين عرفت أنّ المسح ببعض الرأس...» يعنى تو از كجاى قرآن اين را به دست آوردى؟ حضرت فرمود: «لمكان الباء» تا اين را فرمود، زراره فهميد؛ چون او عرب است و مى‏داند قصّه چيست. امام صادق‏عليه السلام نيز يك عرب اصيل است. با اين سخن امام‏عليه السلام همان فهمى كه حضرت از آيه داشت براى زراره هم حاصل شد. بنابراين امام صادق‏عليه السلام آيه را معنا نكرد، راه فهم آيه را به او نشان داد. در اين جا كلمه مسح، خود متعدّى است و نيازى به حرف تعديه ندارد. اگر خداوند مى‏فرمود «وامسحوا رؤوسكم» بايد تمام سر را مسح مى‏كرديم چنان كه در «فاغسلوا وجوهكم» تمام صورت را مى‏شوييم. خداوند يك باء اضافه كرده كه به معناى الصاق است و آن را در فعل مسح تضمين كرد؛ بنابراين تكليف چنين است: «إلصاق المسح بالرأس» يعنى تكليف متوضّى «مسح الرأس» نيست، «الصاق المسح بالرأس» است. بنابراين با همان دستى كه آب وضو در آن هست بر سر مى‏گذاريم و مقدارى مى‏كشيم، الصاق مسح به رأس محقق شده و تكليف ساقط شده چون امتثال تحقق يافته است. مى‏بينيم كه امام‏عليه السلام با يك اشاره به زراره فهماند كه اين لزوم مسح قسمتى از سر را از باء فهميده‏ام. و لذا تفسير نفرمود، بلكه زراره را در فضاى خاصى قرار داد تا همان گونه كه امام‏عليه السلام از آيه فهميده است، او نيز بفهمد.
بنابراين اگر به سراغ روايات رفتن براى فهم قرآن، براى اين باشد كه معنايى را از روايات بگيريم و در دهان آيه بگذاريم، اين چيزى است كه علاّمه با آن مخالفت دارد، اما اگر معنا اين باشد كه به كمك روايت در فضايى قرار بگيريم كه ما خودمان بفهميم، اين صحيح است. لذا ايشان مى‏فرمايد: بعد از آن كه به سراغ روايات رفتى و اين ذهنيّت برايت حاصل شد، كنار آيه بنشين ببين واقعاً آيه همين معنى را مى‏گفته و تو در فضاى آن نبوده‏اى يا اين كه تحميل بر قرآن است.
در نتيجه اگر چه عملاً ذهنيتى خاص به كمك روايت ايجاد مى‏شود و به فهم آيه كمك مى‏كند، اما اين بدان معنى نيست كه روايت، معنايى را بر آيه تحميل كرده و آيه، خود، گويا نبوده است؛ بلكه هم اكنون، آيه خود گوياى اين حقيقت است.
اين گونه مطالب در كلمات بزرگان هست و ما بايد از اين نكات با نگاه سطحى نگذريم.
نكات ديگرى نيز بود كه وقت اجازه نمى‏دهد و ان‏شاءاللَّه در مجال مناسبى خدمت شما عرض مى‏كنم.
والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.

مقالات مشابه

روش تفسيري سورآبادي در تفسير التفاسير

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمجتبی بیگلری, بیژن جوانمرد, بدری سلیمانی

اصول و روش‌های تفسیر قرآن در نهج‌البلاغه

نام نشریهنهج البلاغه

نام نویسندهمجید معارف‏, حامد شریعتی نیاسر

التفسیر بالمأثور

نام نشریهالتضامن الاسلامی

نام نویسندهمحمد محمدابوشهبه